سرانجام زمستان سرد مصائب فرزندان روسپید انقلاب سپرى شد و به لطف خداى خمینى، با آمدن بهار سال 1360، خسران و روسیاهى براى لیبرالهاى شیاد و سردمدار متفرعن آنان بنىصدر بىآبرو باقى ماند. در پى حذف باند خائن بنىصدر از مناصب كلیدى دستگاه اجرایى نظام جمهورى اسلامى و فرماندهى نیروهاى مسلح انقلاب و آغاز حاكمیت یكپارچه حزباللَّه، خونى تازه در شریان ملت و مدافعان میهن اسلامى در جبههها به گردش درآمد. از آنجا كه بنىصدر در جهت تحكیم موقعیت خود، به كرات در كنفرانسهاى خبرى، سخنرانىها و مقالاتش عوامفریبانه لاف مىزد: «در صورت بركنارى من از فرماندهى جنگ، انسجام نیروهاى مسلح بر باد مىرود، شیرازه جبههها از هم گسیخته مىشود، لشكرهاى عراق به سهولت آبادان را اشغال مىكنند و...»، لازم بود كه رزمندگان اسلام با حركتى توفنده در جبههها، پوشالى بودن چنین دعاوى مضحكى را به دوستان دلسوز و دشمنان كینهتوز انقلاب اسلامى اثبات نمایند.
همین ضرورت باعث شد كه در قدم اول، سربازان رشید ارتشى و سپاهى مقام ولایت، عملیات «خمینى روح خدا، فرمانده كل قوا» را در جبهه جنوب محور دارخوین، با موفقیت اجرا كنند. نبردى پیروزمند كه صرف نامگذارى آن به نام نامى حضرت روحاللَّه(ره) در حكم مشت كوبندهاى بر دهان پلید یاوهگویانى از قماش بنىصدر و دیگر سران جبهه متحد ضدانقلاب محسوب مىشد. در پى خاتمه ظفرمندانه این نبرد در جبهه دارخوین، نوبت تحركى قاطع در جبهههاى غرب كشور از سوى دلاوران سپاه و ارتش فرا رسیده بود. به فاصله 4 روز از فاجعه انفجار بمب در دفتر مركزى حزب جمهورى اسلامى و شهادت 72 تن از یاران مخلص و با وفاى امام و امت، در شامگاه یازدهم تیرماه سال 1360، احمد به اتفاق افسر رشید ارتش اسلام و فرمانده دلاور گردان 112 از تیپ 3 لشكر 28 ارتش، سرگرد شهید رسول عبادت دست به كار آغاز عملیاتى برقآسا در جبهه شمالغربى مریوان گردید. اهداف این تهاجم، آزادسازى ارتفاعات استراتژیك «قوچ سلطان» بود. در تشریح مشخصات این هدف سوقالجیشى باید گفت كه بلندترین قله آن، كلهقندى موسوم به دو لبه توتمان است و قله مزبور بر روى كل نوار مرزى مریوان - پنجوین اشراف دارد. از آنجا كه ارتفاعات قوچ سلطان، نقطه الحاق خاك عراق به ایران است، در آن زمان، از حیث اشراف دید و تسلط بر منطقه، براى هر دو طرف جنگ اهمیت فوقالعادهاى داشت.
یكى از رزمندگان واحد ادوات سپاه مریوان از وضعیت ارتفاعات قوچ سلطان در آن آغازین روزهاى تابستان 1360 مىگوید:
«... این ارتفاعات، در اشغال چند واحد از سپاه یكم نیروى زمینى ارتش عراق بود. عراقىها آنجا پایگاه مهمى احداث كرده بودند و با اشرافى كه از روى قوچ سلطان به كل منطقه داشتند، همه جا را به خوبى زیر دید گرفته بودند... تمام مراحل برنامهریزى شناسایىها، طراحى عملیات و بعد هم فرماندهى این حمله را برادر احمد شخصاً به عهده داشت.»
مهمترین نیازمندى احمد براى اجرایى كردن طرح عملیات در جبهه قوچ سلطان، در اختیار داشتن نیروى رزمى مكفى بود. لذا او در آخرین روزهاى خرداد 1360، براى تأمین نیروى مورد نیاز خود به تهران رفت تا بلكه بتواند از پادگان ولىعصر(عج) سپاه تهران براى رفع این حاجت اساسى، یارى بگیرد. یكى از رزمندگان گردان چهارم سپاه تهران در آن مقطع مىگوید:
«... اواخر خرداد ماه سال 1360 بود و تهران هر گوشهاش غرق در آشوب و اغتشاش. بنىصدر و اعوان و انصار منافق و ملى و چپى او تیغشان را براى انقلاب از رو بسته بودند و دم به دقیقه به ما خبر مىرسید اتوبوس واحد آتش زدهاند، زن و دختر مردم را با موكتبُر سلاخى كردهاند، قصد دارند به مراكز حساس دولتى حمله كنند. خلاصه، اوضاع خیلى آشفتهاى بود. امنیت تهران عمدتاً به دوش نیروهاى سپاه تهران و مشخصاً پادگان ولىعصر(عج) افتاده بود و به علت محدودیت نیرو و امكانات، فرصت سر خاراندن هم نداشتیم. توى یك چنین اوضاع و احوالى بود كه خبردار شدیم برادر احمد متوسلیان به پادگان آمده. خبر آوردند قصد دارد در جبهه مریوان به اتفاق بچههاى گردان 112 تیپ 3 لشكر 28 ارتش روى ارتفاعات قوچ سلطان كار كند و عراقىها را از روى قله بریزد پایین! منتها براى این كار به یك گردان نیروى سپاهى ورزیده احتیاج دارد.
بعد از جلسهاى كه با فرماندهان پادگان داشت، سرانجام قرار شد بچههاى گردان 4 را كه به گردان فتح هم معروف بود، براى اجرایى شدن طرح عملیاتى احمد، بفرستند به مریوان.
حدود 10 روز بعد از این ماجرا بود كه ما بچههاى گردان 4 وارد منطقه مریوان شدیم. ابتدا به ساكن در یك بُنه موقّتى مستقر شدیم. دو - سه ساعتى نگذشته بود كه دیدیم برادر احمد براى خوشامدگویى به ما، تشریف آورده. خب، ما وصف رشادتها و سلحشورىهاى ایشان را خیلى شنیده بودیم و از این كه خدا به ما توفیق داده بود تحت امر او بجنگیم واقعاً شاكر بودیم. در آن ملاقات، برادر احمد حدود نیم ساعت براى جمع بچههاى گردان 4 صحبت كرد. چیزى كه در این دیدار توجه مرا به خود جلب كرد، شعف و خوشحالى غیرقابل وصفى بود كه در سیماى ایشان مىدیدیم. خیلى خوشحال بود. هم از بابت حذف غدّه سرطانى بنىصدر و بنىصدریون از بدنه نظام و هم از بابت این كه بعد از مدتها كه سپاه مریوان با كمبود نیرو دست به گریبان بود، حالا یك گردان تازه نفس از نیروهاى كیفى و زبده سپاه تهران به جمعِ معدود قواى جبهه مریوان اضافه شده است.»
احمد خود از چند و چون حماسه فتح ارتفاعات قوچ سلطان، از طرحریزى تا پایان نبرد این گونه روایت مىكند:
«... قبل از این حمله، یك بار در مهرماه سال 59 ما حملهاى به قوچ سلطان داشتیم. در آن حمله متأسفانه آنطور كه باید، موفق نشدیم و در نهایت طى یك درگیرى نزدیك با دشمن، پنج شهید از ما و پنجاه كشته از عراقىها بر جاى ماند. در آن حمله، فرماندهى نیروهاى ارتش به عهده شهید سرگرد رسول عبادت بود. آن موقع ایشان فرمانده گردان 112 تیپ 3 لشكر 28 ارتش بودند. البته عراق هم توسط رادارهاى قوى خودش هر سلاح سنگینى را كه از طرف ما شلیك مىشد ردیابى مىكرد و بلافاصله آن را با توپخانه بدون دیدهبان مجهز خود مىزد. كالیبر 50 ما را زد، تفنگ 57 ما را به همراه خدمه آن زد. خلاصه ما نتوانستیم قله دو لبه توتمان را تصرف كنیم.
حدود 9 ماه از این درگیرى گذشت و ما آمدیم براى حمله مجدد به قوچ سلطان یك طرح كلى آماده كردیم. در جریان شناسایى مجدد منطقه، دیدیم ارتش عراق نیروهاى خود را در چهار منطقه مرانه، بیاره، گود خزینه و قوچ سلطان مستقر كرده است. به یارى خدا طرح عملیات را تكمیل كردیم و قرار شد كه یك گروهان از ارتش به همراه تجهیزات خود به طرف قوچ سلطان برود و برادران سپاه هم كه جمعى گردان چهارم سپاه تهران بودند ضمن عبور از قلب مواضع دشمن، از پشت سر و از راه تداركاتى عراق جلو بیایند. در تاریخ 11 تیر [1360]، یك شب قبل از حمله، ما جلسه هماهنگى مشترك سپاه و ارتش را برگزار كردیم. در آنجا من گفتم: باید موشك تاو هم بیاید كه اگر زرهى عراق وارد عمل شد، موشك تاو آنها را بزند. سرگرد عبادت مىگفت: موشك تاو نمىخواهد، من گفتم: نه! آوردن تاو لازم است. به هر حال قدرى بین ما جر و بحث پیش آمد. من گفتم: جناب سرگرد! دفعه قبل نیروهاى شما آنچنان كه باید عمل نكردند و در نتیجه عملیات 9 ماه به تأخیر افتاد. در نتیجه، ایشان با كمال شجاعت و شهامت گفت: این بار من اولین نفرى هستم كه داخل سنگرهاى عراق مىرود تا دیگر كسى برایم كُركُرى نخواند!
سرانجام، ساعت 8 شب جلسه ما خاتمه یافت. فقط یك ساعت به آغاز حمله مانده بود؛ كه این همرزم عزیز ما - سرگرد عبادت - آمد و گفت: برادر احمد! حالا دیگر وقت آن است كه باید با هم وداع كنیم. ممكن است فردا من نباشم و یا شما نباشید. خلاصه با هم دیدهبوسى كردیم و سرگرد عبادت با نیروهایش از ارتفاعات بالا رفت. اولین نفرى كه دلیرانه به طرف سنگر آتشبار عراق هجوم برد، سرگرد عبادت بود كه تیربارچى دشمن او را به رگبار بست و وقتى كه بالاى سرش رسیدیم، دیدیم سه گلوله خورده و به شدت مجروح شده. ما پیكر مجروح این افسر قهرمان را به سرعت به عقب فرستادیم، اما متأسفانه جراحات شدید او باعث شد كه در اواسط جاده كرمانشاه، داخل آمبولانس به شهادت برسد(23)... بچههاى سپاه كه از پشت به مواضع دشمن رخنه كرده بودند حوالى ساعت 4 صبح به پاى سنگرهاى عراق رسیدند.
قرار بود مرحله اصلى عملیات با تهاجم هلىكوپترهاى كبراى هوانیروز ارتش به مواضع دشمن شروع شود. به محض روشن شدن هوا، هلىكوپترها آمدند و همین جا لازم است ذكرى از شجاعت بىنظیر خلبانان قهرمان هوانیروز داشته باشم. خلبانان ما تا فاصله 20 مترى سنگرهاى عراقى جلو مىآمدند و راكتهاى خود را به داخل این سنگرها شلیك مىكردند و بعد هم داخل سنگرهاى دشمن را با تیربارهاى خودشان زیر آتش مىگرفتند. وقتى كه كار هلىكوپترها تمام شد، بلافاصله ما به نیروها آرایش حمله دادیم، اللَّه اكبر گفتیم و تهاجم نهایى آغاز شد.
صداى اللَّهاكبر در همه جاى ارتفاعات قوچ سلطان پیچیده بود. به محض شروع حمله 82 عراقى اسیر شدند و كمى بعد، شمار اسرا به 170 نفر رسید. ناگفته نماند كه تعداد زیادى از افسران دشمن هم به اسارت درآمدند. من از یكى از این افسران پرسیدم: چطور شد كه شما شكست خوردید؟ او گفت: آن نعره اللَّه اكبرى كه شما مىكشیدید، ما گفتیم كه حداقل با سه گردان به ما حمله كردهاید و آن حالت دویدن تهاجمى شما را كه دیدیم، گفتیم لابد این نیروى انبوهى است كه دارد از ارتفاع بالا مىآید. به همین خاطر تسلیم شدیم؛ و الا اگر مىدانستیم كه شما از حیث نفرات این قدر معدود هستید، هرگز تن به چنین ننگى نمىدادیم و تسلیم نمىشدیم!».
احمد در این یورش نیز به سان نبرد دزلى، از اصل غافلگیرى دشمن نهایت استفاده را به عمل آورد. به گفته یكى از سرداران سپاه اسلام كه در عملیات قوچ سلطان توفیق حضور داشته است:
«... در این حمله، احمد یك مانور تمیزى انجام داد. خیلى سریع با استفاده از بچههاى گردان چهارم سپاه، عراقىها را دور زد و از پشت سر آنها سر در آورد و غافلگیرشان كرد. كل نیروهاى احمد در این حمله، كمتر از 200 نفر بودند؛ در حالى كه عراق در تپههاى اطراف ارتفاعات، یك گردان مجهز و روى قله دو لبه توتمان هم نیرویى به استعداد یك گروهان به علاوه مستقر كرده بود؛ با سنگرهایى محكم و میادین مین.
عراق یك سرى سنگرهاى اصلى در زیر خطالرأس ارتفاعات و یك سرى سنگرهاى فرعى هم در نقاط جنگلى شمال شرقِ قوچ سلطان احداث كرده بود. پایین این سنگرها هم دو روستا قرار داشت كه در اشغال ضدانقلاب بود. خلاصه، احمد با یك حمله غافلگیركننده، خیلى تمیز ارتفاعات و همه این مناطق را آزاد كرد.»
از دیگر جلوههاى درخشان این نبرد نابرابر، مىتوان به نفوذ رزمآوران تحت امر احمد به شهر «پنجوین» استان سلیمانیه عراق اشاره كرد. درگذر 10 ماه از آغاز تهاجم ماشین جنگى رژیم بعث و اشغال مناطق وسیعى از خاك میهن اسلامى توسط متجاوزان عراقى، براى نخستین بار، در جریان نبرد قوچ سلطان نیروهاى ایرانى توانستند ضمن آزادسازى نوار مرزى، با جهشى برقآسا خود را به عمق مواضع دشمن اشغالگر در شهر پنجوین برسانند. احمد با اشاره به این توفیق شگرف مىگوید:
«... این عملیات براى ما پیروزى بزرگى محسوب مىشد؛ چرا كه توانستیم ضمن تعقیب نیروهاى عراقى و پیشروى در خاك دشمن شهر پنجوین را هم به تصرف خود در آوریم.
نیروهاى عراقى به طرز مفتضحانهاى داشتند در مىرفتند و ما مىدیدیم كه اینها تمام كولهبارشان را بستهاند و دارند برقآسا فرار مىكنند. با ورود برادران به شهر پنجوین، ما به ردههاى بالا اصرار مىكردیم كه شما را به خدا به ما نیرو بدهید. چهارصد - پانصد نفر نیرو بیشتر نمىخواهیم تا تصرف این شهر را - به عنوان اولین شهر عراقى كه به دست ایران مىافتد - قطعیت بخشیم و تثبیت كنیم. منتها خب، چون نیرو به اندازه كافى در منطقه نبود، دیگر نتوانستیم جلوتر برویم... به هر حال با این حمله دیگر براى عراق مسأله تثبیت نیروهاى ما روى ارتفاعات قوچ سلطان كاملاً محرز شد.»
آرى، از جمله بركات حاكمیت حزباللَّه بر مقدرات كشور، همین گشایش شگرفى بود كه در كار فرو بسته جنگ به وجود آمد.
عملیات دارخوین و از پس آن، تسخیر ارتفاعات قوچ سلطان، نخستین نشانههاى این گشایش پر بركت و الهى بودند. اینك، نوبت برداشتن گامهایى بلندتر بود. كمتر از سه ماه پس از خاتمه حماسه قوچ سلطان، اولین پیروزى عظیم قواى مسلح انقلاب در جبهههاى جنوب، با همدلى و رزم متحد دلاوران ارتش، سپاه و بسیج مردمى به دست آمد: مهر 1360، حماسه شكستِ حصر آبادان، در نبرد ثامنالائمه(ع).
نظرات شما عزیزان: